دوست...
من دلم میخواهد: خانه ای داشته باشم پردوست!
دوستهایم بنشینند آرام!
گل بگویند و همه گل شنوند.
بر درش برگ گلی بگذارم!
روی آن هم بنویسم: "خانه ی ما اینجاست"
تا که سهراب نپرسد دیگر: خانه ی دوست کجاست؟
دوست...من دلم میخواهد: خانه ای داشته باشم پردوست! دوستهایم بنشینند آرام! گل بگویند و همه گل شنوند.
شاد باششاد باش نه یک روز,هزاران روز . . .
بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد.....
که روسیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.
صدای خنده خدا
دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ای کوتاه،
و صدایی شنیدم که مرا لرزاند!
صدای خنده خدا را شنیدم واضح تر از صدای نفسهایم...!
این بچه سرزمیـن من است...این بچه سرزمیـن من است ...
در یکی از شب های سرد زمستان، یک نفر با مرد فقیری برخورد کرد، مرد فقیر به سوی او دست دراز کردو صدقه خواست.
فقیر در حالی که به او خیره شده بود، بغض کرد و گفت:
|
||
[ طراح قالب : آوازک | Theme By : Avazak.ir ] |