دوست...

من دلم میخواهد: خانه ای داشته باشم پردوست!

دوستهایم بنشینند آرام!

گل بگویند و همه گل شنوند.

بر درش برگ گلی بگذارم!


روی آن هم بنویسم: "خانه ی ما اینجاست"


تا که سهراب نپرسد دیگر: خانه ی دوست کجاست؟

 

[ یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, ] [ 2:42 ] [ . ] [ ]

ببینید4

[ دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, ] [ 12:16 ] [ . ] [ ]

ببینید3

[ دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, ] [ 3:9 ] [ . ] [ ]

شاد باش

شاد باش نه یک روز,هزاران روز . . .
 
بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد.....
 
که روسیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند.

[ یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, ] [ 1:28 ] [ . ] [ ]

صدای خنده خدا

 

دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ای کوتاه،

 

و صدایی شنیدم که مرا لرزاند!

 

صدای خنده خدا را شنیدم واضح تر از صدای نفسهایم...!

 

 

 

[ یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:9 ] [ . ] [ ]

ببینید2

[ یک شنبه 4 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:15 ] [ . ] [ ]

رسم رفاقت.....

[ جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:46 ] [ . ] [ ]

این بچه سرزمیـن من است...

این بچه سرزمیـن من است ...



نیازندارد لباس مارک دار بپوشد...



همینطوری خوشتیپ ترین بچه دنیاست ...

 

 

[ جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:38 ] [ . ] [ ]

ببینید1

[ جمعه 2 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:0 ] [ . ] [ ]

در یکی از شب های سرد زمستان، یک نفر با مرد فقیری برخورد کرد، مرد فقیر به سوی او دست دراز کردو صدقه خواست.
ولی آن شخص بعد از کمی جستجو در جیب هایش پولی نیافت.
فقیر همچنان خیره به او بود و انتظار می کشید و خوشحال از اینکه قرار است به او کمک شود.
آن شخص ناراحت و پریشان شد از اینکه پولی نیافته تا به او کمک کند،
در همین حال دستان سرما زده مرد فقیر را گرفت و رو به او گفت:

" برادر عزیزم پولی ندارم که به تو کمک کنم، مرا ببخش "

فقیر در حالی که به او خیره شده بود، بغض کرد و گفت:

" تو بزرگترین هدیه را به من داده ای، تو مرا برادر خطاب کردی و این از همه چیز برای من با ارزشتر است "

[ پنج شنبه 1 خرداد 1393برچسب:, ] [ 5:51 ] [ . ] [ ]

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد